آمار وب سایت:
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 22
بازدید ماه : 495
بازدید کل : 315238
تعداد مطالب : 232
تعداد نظرات : 59
تعداد آنلاین : 1
| |
وب : | |
پیام : | |
2+2=: | |
(Refresh) |
این مقاله هماکنون در دست ویرایش است. این برچسب برای جلوگیری از تعارض ویرایشی، اینجا گذاشته شدهاست. اگر این نوشته را پس از تاریخ ۱۱ اکتبر ۲۰۱۵ مشاهده میکنید و یا چند روز است که هیچ ویرایشی در این مقاله ندیدهاید، میتوانید برچسب را بردارید. در غیر این صورت، خواهشمندیم که شکیبایی پیشه کنید و تغییری در مقاله ندهید. همچنین میتوانید نام کسی که این برچسب را اینجا زده در تاریخچهٔ ویرایشهای این صفحه پیدا کنید و اگر مایل بودید با او تماس بگیرید. |
امام حسین |
|
---|---|
نقش | امام سوم شیعیان |
نام | امام حسین |
کنیه | اباعبدالله |
زادروز | سوم شعبان، سال ۴ق. |
زادگاه | مدینه |
شهادت | ۱۰ محرم (عاشورا)، سال ۶۱ق. |
مدفن | کربلا، عراق |
محل زندگی | مدینه، کوفه |
لقب(ها) | زکی، سید الشهداء، |
پدر | امام علی |
مادر | حضرت فاطمه |
همسر(ان) | رباب، لیلا، ام اسحاق، شهربانو؟ |
فرزند(ان) | امام سجاد، علی اکبر، جعفر، علی اصغر، سکینه، فاطمه |
طول عمر | ۵۷ سال |
امام علی · امام حسن · امام حسین |
سوگواری محرم |
رویدادها |
---|
واقعه عاشورا • اسیران کربلا •روز شمار واقعه عاشورا • روز عاشورا •نامه های کوفیان به امام حسین(ع) •واقعه عاشورا (از نگاه آمار) |
افراد |
امام حسین(ع) علی اکبر • علی اصغر • عباس بن علی •زینب کبری • سکینه بنت حسین •فاطمه دختر امام حسین • مسلم بن عقیل •شهیدان کربلا • اسیران کربلا |
جایها |
حرم امام حسین • حائر حسینی •حرم عباس بن علی • حسینیه • موزه محرم •تکیه |
مناسبتها |
تاسوعا • عاشورا • اربعین |
مراسم |
مرثیه • نوحه • تعزیه • روضه • زنجیرزنی •سینهزنی • عَلَم • سقاخانه • دسته عزاداری •شام غریبان • تشتگذاری • نخلگردانی •راهپيمایی اربعین • تابوت گردانی •مراسم تابوت |
واقعه کربلا و واقعه عاشورا در اصطلاح به وقایعی گفته میشود که در جریان حرکت امام حسین(ع)، امام سوم شیعیان، از مدینه تا کربلا رخ داد و به شهادت آن حضرت و یارانش در کربلا و اسارت اهل بیت انجامید. آغاز واقعه کربلا، حرکت امام حسین(ع) در آخرین روزهای رجب سال ۶۰ق، پس از مرگ معاویه، از مدینه به طرف مکه است. این حرکتْ نخستین اقدام عملی امام حسین(ع)، برای گریز از بیعت با یزید بن معاویه بود. امام در این سفر، خانواده خود را به همراه برد و تعداد زیادی از بنی هاشم و برخی از شیعیان نیز با ایشان همراه شدند.
امام حسین(ع) تا روز ۸ ذیالحجه در مکه بود، ولی با توجه به درخواست کوفیان از امام برای پذیرش زمامداری آنان و نیز احتمال کشته شدن در مکه به دست عاملان یزید، راهی کوفه شد، اما قبل از رسیدن به کوفه، از پیمانشکنی کوفیان باخبر شد و پس از آنکه حر بن یزید راه را بر ایشان بست، به سمت کربلا رفت و در آنجا با لشکر عمر بن سعد روبهرو شد. حرکت امام حسین در نهایت به فاجعه کربلا و شهادت ایشان و یارانش در روز عاشورا و اسارت خانواده ایشان انجامید.
پس از مرگ معاویه (۱۵ رجب ۶۰ق) [۱] مردم با یزید بیعت کردند.[۲] یزید تصمیم گرفت از چند نفری که دعوت معاویه را برای بیعت با یزید نپذیرفته بودند، بیعت بگیرد؛[۳] از این رو به حاکم وقت مدینه -ولید بنعتبه- نامهای نوشت و او را از مرگ معاویه مطلع ساخت و در نامه بسیار کوتاه دیگری خطاب به ولید نوشت: «از حسین بن علی(ع) و عبدالله بن عمر و عبدالرحمن بن ابی بکر و عبدالله بن زبیر به زور بیعت بگیر و هر کس نپذیرفت گردنش را بزن.» [۴]
پس از آن، نامه دیگری نیز از طرف یزید آمد که در آن تأکید کرده بود: «نام موافقان و مخالفان را برای من بنویس و سر حسین بن علی(ع) را نیز با جواب نامه به سوی من بفرست».[۵] ولید با مروان بن حکممشورت کرد[۶] و سپس عبدالله بنعمرو را به دنبال امام حسین(ع)، ابن زبیر، عبداللّه بن عمر و عبدالرحمن بن ابی بکر فرستاد.[۷]
امام(ع) به همراه سی نفر[۸] از نزدیکان خود به دارالاماره مدینه رفت.[۹] ولید خبر مرگ معاویه را به امام حسین(ع) داد و سپس نامه یزید را برای او قرائت کرد که در آن از ولید خواسته شده بود از حسین بن علی(ع) برایش بیعت بگیرد. امام(ع) به ولید فرمود: «آیا تو راضی میشوی که من در پنهانی با یزید بیعت کنم؛ به گمانم هدف تو این است که بیعت من در حضور مردم باشد.» ولید جواب داد: «نظر من نیز همین است.» [۱۰] حضرت(ع) فرمود: «پس تا فردا به من فرصت بده تا نظر خود را اعلام کنم.» [۱۱]
حاکم مدینه عصر روز بعد از ملاقات امام(ع)، مأموران خود را به خانه حضرت(ع) فرستاد تا جواب حضرت(ع) را دریافت کنند.[۱۲] امام(ع) آن شب را هم مهلت خواست که با موافقت ولید همراه بود.[۱۳] حضرت(ع) تصمیم گرفت مدینه را ترک کند.[۱۴]
با توجه به شرایط پیش آمده، امام(ع) شب یکشنبه، دو شب مانده از ماه رجب و به نقلی دیگر سوم شعبان سال شصت هجری[۱۵] به همراه هشتاد و دو نفر از اهل بیت و یارانش،مدینه را به قصد مکه ترک کرد.[۱۶]. بنابر برخی منابع ایشان شب هنگام نزد قبر مادر و برادر رفت و نماز خواند و وداع کرد و صبح به خانه برگشت.[۱۷] در برخی دیگر از منابع آمده است حضرت(ع) دو شب متوالی را در کنار قبر رسول خدا(ص) بیتوته کرد.[۱۸]
در این سفر به جز محمد بن حنفیه[۱۹] بیشتر خویشاوندان امام حسین(ع) از جمله فرزندان، برادران، خواهران و برادرزادههای آن حضرت(ع)، ایشان را همراهی میکردند.[۲۰]علاوه بر بنی هاشم، بیست و یک نفر از یاران امام حسین(ع) نیز با ایشان در این سفر همراه شده بودند.[۲۱]
محمد بن حنفیه -برادر امام حسین(ع) - پس از اطلاع از سفر قریب الوقوع حضرت(ع)، برای خداحافظی نزد ایشان آمد. امام(ع) وصیتنامه برای او نوشت که در آن آمده است:
امام حسین(ع) با همراهانش از مدینه خارج شد و بر خلاف خواسته نزدیکانش راه اصلی مکه را پیش گرفت.[۲۳]
در میان راه مکه، امام(ع) با عبداللّه بن مطیع برخورد کرد. او از مقصد امام پرسید. امام فرمود: «اکنون آهنگ مكّه دارم. چون آنجا رسم، از خداوند متعال برای پس از آن، طلب خیر خواهم کرد.» عبدالله امام را از مردم کوفه برحذر داشت و از ایشان خواست در مکه باقی بماند.[۲۴]
امام حسین(ع) پس از پنج روز، در سوم شعبان سال شصت به مکه رسید.[۲۵] و مورد استقبال گرم مردم مکه و حجاج بیت الله الحرام قرار گرفت.[۲۶]
مسیر حرکت امام(ع) از مدینه به مکه شامل منازل: ذوحلیفه ملل، سیاله، عرق ظنیه، زوحاء، انایه، عرج، لحر جمل، سقیا، ابواء، گردنه هرشا، رابغ، جحفه، قدید، خلیص، عسفان ومرظهران میباشد.
کاروان امام حسین(ع) پنج روز پس از خروج از مدینه در سوم شعبان سال شصت هجری، وارد شهر مکه شد.[۲۷] امام (ع) بیش از چهار ماه ـ از سوم شعبان تا هشتم ذى حجه ـ در مکه ماند. ساکنان مکه با شنیدن خبر حضور امام(ع) خوشحال شدند و صبح و شام، نزد حضرت(ع) در رفتوآمد بودند و این، بر عبداللّه بن زبیر سخت گران آمد؛ چرا که امید داشت مردم مکه با وی بیعت کنند ولی میدانست که تا امام حسین(ع) در مکه هست، کسی با او بیعت نمیکند.[۲۸]
مدت چندانی از ورود امام(ع) به مکه نگذشته بود که شیعیان عراق خبر مرگ معاویه را دریافت کردند و از سرپیچی امام حسین(ع) و ابن زبیر از بیعت با یزید با خبر شدند. از این رو در منزل سلیمان بن صُرَد خزاعی گرد آمدند و اقدام به نوشتن نامهای به امام و دعوت از ایشان به کوفه نمودند.[۲۹]
آنها نامه را به همراه عبداللّه بن سَبعِ هَمْدانی و عبداللّه بن وال به نزد امام فرستادند.[۳۰] آن دو، در دهم رمضان در مکه به نزد امام حسین(ع) رسیدند.[۳۱]
دو روز پس از ارسال این نامه، کوفیان قیس بن مسهر صیداوی، عبدالرحمن بن عبداللّه بن کدِنِ اَرحَبی و عُمارَة بن عُبَید سَلولی را با صد و پنجاه نامه (که هر نامه شامل امضای یک تا چهار نفر بود) به سوی امام(ع) فرستادند.[۳۲] دو روز بعد نیز نامههایی به همراه دو قاصد به نامهای هانی بن هانی سبیعی و سعید بن عبدالله حنفی نزد امام(ع) فرستاده شد.[۳۳]
محتوای همه این نامهها درخواست از حضرت(ع) برای آمدن به کوفه بود. حتی کسانی مانند شَبَث بن رِبعی و حَجّار بن اَبجَر عجلی و عمرو بن حَجّاج زُبَیدی از سران هواداران حکومت بنی امیه نیز به امام(ع) نامه نوشتند[۳۴] و از آن حضرت(ع) درخواست کردند تا به کوفه برود.[۳۵]
نامه سلیمان بن صرد به امام حسین(ع)
|
...سپاس خداى را که دشمن جبّار تو را شکست؛ کسى که بر این امّت شورید؛ اموال آن را غصب کرد و بدون رضایت بر آن حاکم شد؛ پس از آن، بهترینها را کشت و بدترینها را برجاى گذاشت و مال خدا را میان ثروتمندان بگرداند؛ دور باد همانگونه که ثمود؛ اما اکنون امامى نداریم، بیا، شاید خداوند همه ما را زیر سایه رهبرى تو بر راه حق، وحدت بخشد...
|
تاریخ الامم و الملوک، ج۵، ص۳۵۱ |
امام(ع) از پاسخ دادن به نامهها خودداری میکرد تا اینکه حجم نامهها بسیار زیاد شد تا جایی که نقل شده در یک روز، ششصد نامه از مردم کوفه به دست امام(ع) رسید[۳۶]و پس از آن نیز، سیل نامهها ادامه داشت و به گفته برخی منابع تعداد نامهها به دوازده هزار رسید.[۳۷] ولی با توجه به اینکه هر نامه دربردارنده چند امضا بود، به نظر میرسد دوازده هزار نفر درست باشد نه دوازده هزار نامه.
آن گاه امام(ع) نامهای نوشت و به هانی بن هانی سبیعی و سعید بن عبدالله حنفی[۳۸] داد. در این نامه آمده:
امام در ادامه افزود:
امام(ع) نامهای به مردم کوفه نوشت[۴۰] و آن را به پسر عمویش مسلم بن عقیل داد تا عازم عراق شود و اوضاع و احوال آنجا را بررسی کند و به ایشان گزارش دهد.[۴۱] مسلم در نیمه ماه رمضان، مخفیانه از مکه بیرون رفت و در پنجم شوال به کوفهرسید[۴۲] و مسلم پس از رسیدن به کوفه در خانه مختار بن ابی عبیده،[۴۳] و بنابر برخی روایات در خانه مسلم بن عوسجه ساکن شد.[۴۴]
شیعیان به محل اقامت مسلم رفت و آمد میکردند و مسلم نامه امام حسین(ع) را برای آنها میخواند.[۴۵]مسلم پس از اقامت در کوفه آغاز به گرفتن بیعت برای امام حسین(ع)کرد.[۴۶]در کوفه ۱۲۰۰۰ نفر[۴۷] یا ۱۸۰۰۰ نفر[۴۸] و یا بیش از ۳۰۰۰۰ نفر[۴۹] به دست مسلم بن عقیل با امام حسین(ع) بیعت کردند و برای همراهی امام اعلام آمادگی کردند. مسلم بن عقیل نامهای به امام حسین(ع) نگاشت و پر شماری بیعت کنندگان را تایید کرد و امام را به کوفه فراخواند.[۵۰]
هنگامی که خبر بیعت مردم با مسلم بن عقیل در کوفه پیچید، نعمان بن بشیر (حاکم آن زمان کوفه) مردم را جمع کرد و آنان را به دوری از تفرقه توصیه کرد اما گفت تا کسی با من پیکار نکند، با او نخواهم جنگید. با رسیدن گزارش برخی امویگرایان کوفه به یزید، عبیدالله بن زیاد را (که آن هنگام حاکم بصره بود) به حکومت کوفه نیز منصوب کرد.[۵۱] عبیدالله پس از ورود به کوفه به جستجوی پیوند یافتگان با مسلم بن عقیل پرداخت و سران قبایل را تهدید کرد که نام و نشان بیعت کنندگان از قبیله خود را در اختیار او قرار دهند و یا متعهد شوند که کسی از قبیله ایشان، مخالفت امویان نخواهد کرد وگرنه خونشان را خواهد ریخت و اموالشان را مصادره خواهد کرد.[۵۲]
روایات تاریخی از ترس مردم در پی تبلیغات همراهان عبیدالله و سرعت پراکنده شدن آنان از اطراف مسلم حکایت دارند، تا جایی که شبهنگام مسلم تنها ماند و جایی برای خفتن نداشت.[۵۳] مسلم به ناچار فراری شد و پس از سکنی در منزل زنی به نام طوعه و خروج از آنجا، به مقابله با نیروهای حکومتی پرداخت. پس از ضد و خوردی که میان مسلم و نیروهای حکومتی پیش آمد،محمد بن اشعث به مسلم گفت اگر تسلیم شود در امان است. بدین طریق مسلم، تسلیم شد[۵۴] و به قصر آورده شد ولی ابن زیاد، امان پسر اشعث را بیجا خواند و پس از مشاجراتی که میان وی و مسلم گذشت، دستور داد وی را به بالای قصر برده و سرش را از بدن جدا کنند.[۵۵]
بنا بر برخی گزارش های تاریخی، مسلم که نگران امام حسین(ع) بود از عمر بن سعد که قریشی بود خواست تا بدو وصیت کند. نخستین وصیت او این بود تا کسی را نزد امام فرستد و او را از آمدن به کوفه منع کند.[۵۶]
|
امام حسین(ع) پس از چهار ماه و پنج روز اقامت در مکه، در روز سه شنبه، هشتم ذى حجه یا روز ترویه[۵۷] (همان روزى که مسلم به شهادت رسید) به همراه هشتاد و دو نفر[۵۸] (که شصت نفر آنان از شیعیان کوفه بودند)[۵۹]، مکه را به سوی کوفه ترک کرد. امام که عمره حج انجام داده بود، آن را به عمره مفرده تبدیل کرد و سپس از مکه خارج شد.[۶۰]
در یک ماه آخر اقامت امام حسین (ع) در مکه که احتمال عزیمت آن حضرت به کوفه میرفت، بسیاری با این سفر مخالفت کردند و از جمله عبداللّه بن عبّاس و محمّد بن حنفیه نزد حضرت(ع) آمدند تا ایشان را از سفر به کوفه منصرف کنند ولی توفیقی نیافتند.
پس از خروج امام حسین(ع) و یارانش از مکه نیز یحیی بن سعید، فرمانده پاسبانان عمرو بن سعید بن عاص -فرماندار مکه، - با گروهی از یارانش، راه را بر امام(ع) بستند ولی حضرت(ع) اعتنایی نکرد و به راهش ادامه داد.[۶۱]
منزلگاههای کاروان امام حسین (ع) از مکه به سمت کوفه به این ترتیب است: بستان بنی عامر، تنعیم (تصرف کاروانی که بحیر بن ریسان حمیری کارگزار یزید در یمن از صفایا –غنایم برگزیده- به شام میفرستاد)، صفاح (ملاقات حضرت با فرزدق شاعر)، ذات عرق (ملاقات امام(ع) با بشر بن غالب و نیز با عون بن عبدالله بن جعفر...)، وادی عقیق، غمره، ام خرمان،سلح، افیعیه، معدن فزان، عمق، سلیلیه، مغیثه ماوان، نقره، حاجز (فرستادن قیس بن مسهر به کوفه از سوی امام(ع))، سمیراء، توز، اجفر (برخورد امام(ع) با عبدالله بن مطیع عدوی و نصیحت امام(ع) برای بازگشت.)، خزیمیه، زرود (پیوستن زهیر بن قین به کاروان امام(ع) و دیدار با فرزندان مسلم و اطلاع از شهادت مسلم و هانی.)، ثعلبیه، بطان، شقوق، زباله(اطلاع از شهادت قیس و پیوستن گروهی به امام(ع) از جمله نافع بن هلال.)، بطن عقبه (ملاقات امام(ع) با عمرو بن لوزان و نصیحت امام(ع) برای بازگشت.)، عمیه، واقصه، شراف،برکه ابومسک، جبل ذی حسم (برخورد امام(ع) با سپاه حر بن یزید ریاحی.)، بیضه (خطبه معروف امام(ع) برای یاران خود و حر.)، مسیجد، حمام، مغیثه، ام قرون، عذیب (مسیر کوفه از عذیب به قادسیه و حیره بود، اما امام(ع) راه را عوض کرده و در کربلا فرود آمد.)، قصر بنی مقاتل (ملاقات امام(ع) با عبیدالله بن حر جعفی و رد نمودن دعوت امام(ع) برای یاری.)، قطقطانه، کربلا -وادی طف- (روز دوم محرم سال ۶۱ هجری ورود امام به کربلا.) [۶۲]
امام در هر منزل براى جذب افراد و یا روشن کردن ذهنها تلاش میکرد. از جمله در ذات عرق، شخصى با نام بشر بن غالب اسدى به امام رسید و اوضاع کوفه را آشفته توصیف کرد. حضرت سخن او را تأیید کردند. آن شخص از امام حسین(ع) درباره آیه «یوْمَ نَدْعُو کُلَّ أُنَاس بِإِمَامِهِم»[۶۳] پرسید. حضرت فرمود:
بشر بن غالب با امام همراه نشد؛ ولی بعدها او را دیدند که سر قبر امام حسین(ع) گریه میکند و از یاری نکردن حضرت، اظهار پشیمانی میکند.[۶۵]
در منطقه ثعلبیه نیز فردى به نام ابوهرّه ازدى به امام رسید و علت سفر را جویا شد. حضرت فرمود:
نقل شده چون امام حسین(ع) به منطقه بطنُ الرُّمّه رسید، برای کوفیان نامهای نوشت و از حرکت خود به سمت کوفه خبر داد.[۶۷] امام(ع) نامه را به قیس بن مسهر صیداوی سپرد. او وقتی به قادسیه رسید، گروهی از ماموران ابن زیاد راه را بر او گرفتند تا از او بازجویی کنند. قیس به ناچار نامه امام(ع) را پاره نمود تا دشمنان از مضمون آن آگاه نشوند. وقتی قیس را دستگیر کردند و نزد ابن زیاد آوردند، ابن زیاد به او گفت: «به خدا سوگند تو را هرگز رها نمیکنم؛ مگر آنکه نام افرادی که حسین(ع) برای آنها نامه فرستاده است بگویی، و یا اینکه بر منبر بروی و حسین(ع) و پدر و برادرش را ناسزا بگویی! در این صورت تو را رها میکنم وگرنه تو را خواهم کشت!» قیس قبول کرد و برفراز منبر رفت ولی به جای سب امام(ع) گفت:
ابن زیاد دستور داد او را به بالای قصر دارالاماره بردند و به پایین افکنند.[۶۸]
روایت شده که «امام حسین(ع) قبل از اطلاع از شهادت مسلم، برادر رضاعی خود –عبدالله بن یقطر- [۶۹] را به سوی مسلم فرستاد، که به دست حصین بن تمیم گرفتار و به نزد عبیدالله بن زیاد برده شد. عبیدالله دستور داد که عبدالله بن یقطر را به بالای قصر دارالاماره برده تا در برابر مردم کوفه، امام حسین(ع) و پدر بزرگوارش را لعن کند! هنگامی که فرزند یقطر، بالای قصر رفت خطاب به مردم گفت:
عبیدالله چون چنین دید فرمان داد تا او را از بالای قصر به زیر انداختند، او در حال جان دادن بود که مردی آمد و او را به قتل رساند.[۷۱] خبر شهادت عبدالله بن یقطر نیز به همراه شهادت مسلم و هانی در منزل زباله به دست امام(ع) رسید.[۷۲]
امام حسین(ع) نامهای نوشت و آن را به وسیله یکی از موالیان خود به نام سلیمان بن رزین، برای سران پنج قبیله بصره (یعنی قبایل: عالیه، بکر بن وائل، تمیم، عبد القیس و اَزْد) فرستاد.[۷۳] سلیمان به هر یک از سران بصره به نامهای مالک بن مِسمَع بَکری، احنف بن قیس، مُنذِر بن جارود، مسعود بن عمرو، قیس بن هَیثَم و عمرو بن عبیداللّه بن مَعمَر نسخهای از نامه امام(ع) را تقدیم نمود.[۷۴] مضمون این نامهها که با متنی واحد نگارش یافته بود، چنین بود: ::«...شما را به کتاب خدا و سنّت پیامبر خدا(ص) فرا میخوانم. به راستی که سنّت، از میان رفته است و بدعتها زنده شدهاند. اگر سخنم را بشنوید و از فرمانم پیروی کنید، شما را به راه درست، هدایت میکنم.» [۷۵]
هر یک از بزرگان بصره که نسخهای از نامه امام(ع) را دریافت کردند آن را مخفی نگه داشتند به جز مُنذِر بن جارود که گمان بُرد این امر از نیرنگهای عبیداللّه بن زیاد است.[۷۶] از این رو در شبی که فردای آن روز ابن زیاد قصد عزیمت به کوفه را داشت، موضوع را به وی گزارش داد.[۷۷] عبیداللّه نیز فرستاده امام(ع) را به حضور طلبیده او را گردن زد.[۷۸]
عبیدالله بن زیاد چون از حرکت امام حسین(ع) به سوی کوفه آگاه شد، حصین بن تمیم -رئیس شرطۀ خود- را همراه با چهار هزار نفر مرد نظامی به «قادسیه» اعزام کرد تا حد فاصل بین «قادسیه» تا «خفّان» و «قُطقُطانیه» تا «لَعلَع» را دقیقاً زیر نظر بگیرند تا از عبور و مرور کسانی که در این مناطق در تردد بودند مطلع گردند.[۷۹] حر بن یزید ریاحی و سپاه هزار نفریاش نیز جزئی از این لشکر چهار هزار نفری بودند که از سوی حصین بن تمیم برای جلوگیری از حرکت کاروان حسینی به منطقه اعزام شده بودند.[۸۰]
ابومخنف از دو مرد اسدی که امام(ع) را در این سفر همراهی میکردند، نقل کرده است که: «چون کاروان امام حسین(ع) از منزلگاه "شراف" حرکت کرد در میانه روز به طلایه داران لشکر دشمن و گردنهای اسبان آنها رسید." پس امام(ع) به طرف «ذو حُسَم» روان شد.[۸۱]
حربن یزید و سپاهیانش به هنگام ظهر، در برابر امام حسین(ع) و یارانش قرار گرفتند، امام(ع) به یاران خود دستور دادند که سپاهیان حر و اسبانشان را سیراب کنند! یاران امام(ع) اطاعت کردند و لشکریان دشمن حتی اسبان آنان را نیز سیراب کردند!
هنگام نماز ظهر فرا رسید، امام به مؤذن خود -حَجّاج بن مسروق جعفی- دستور داد تا اذان بگوید، او اذان گفت، و چون هنگام اقامه نماز شد، امام حسین(ع) پس از حمد و ثنای الهی فرمود:
حر و سپاهیانش سکوت اختیار کردند و هیچ نگفتند. پس امام(ع) به مؤذن دستور داد که اقامه نماز ظهر را گفت. در نماز جماعت حر و سپاهیانش نیز به امام(ع) اقتدا کردند."[۸۲] عصر همان روز امام حسین(ع) به یارانش فرمود تا برای حرکت، آماده شوند. سپس از خیمه بیرون آمد و به مؤذن خویش دستور فرمودند تا اعلان نماز عصر نماید. پس از اقامه نماز عصر امام(ع) روی به مردم کردند و پس از حمد و ثنای الهی فرمودند:
حر بن یزید گفت: "من از این نامههایی که شما فرمودید، اطلاعی ندارم!" و گفت: "ما جزء نویسندگان این نامهها نبودیم. ما مأموریت داریم به محض روبرو شدن با شما، شما را به نزد عبیدالله بن زیاد ببریم."[۸۳]
امام(ع) به همراهانش فرمود: "باز گردید!" چون خواستند بازگردند حر و همراهانش مانع شدند. حر گفت: "شما را باید نزد عبیدالله بن زیاد ببرم!"
امام(ع) فرمود: "به خدا سوگند به دنبال تو نخواهم آمد."
حر گفت: "من مأمور به جنگ با شما نیستم؛ ولی مأمورم از شما جدا نگردم تا شما را به کوفه ببرم، پس اگر شما از آمدن خودداری میکنید راهی را در پیش گیر که تو را نه به کوفه برساند و نه به مدینه؛ تا من نامهای برای عبیدالله بنویسم؛ شما هم در صورت تمایل نامهای به یزید بنویسید! تا شاید این امر به عافیت و صلح منتهی گردد و در پیش من این کار بهتر است از آن که به جنگ و ستیز با شما آلوده شوم."[۸۴]
امام حسین(ع) از ناحیه چپ راه «عذیب» و «قادسیه» حرکت کردند؛ در حالی که فاصله آنها تا «عذیب» سی و هشت میل بود، و حر هم با آن حضرت(ع) حرکت میکرد.[۸۵]
پس از دمیده شدن سپیده صبح، امام(ع) در منزلگاه «البِیضة» [۸۶] توقف فرمودند و نماز صبح به جای آوردند و سپس با یاران خود حرکت کردند؛ تا اینکه نزدیک ظهر به سرزمین «نینوی» رسیدند.[۸۷] پیک عبیدالله بن زیاد نامهای برای حر آورد که در آن ابن زیاد خطاب به حر نوشته بود که: «چون نامه من به تو رسید و فرستاده من نزد تو آمد، بر حسین(ع) سخت گیر، و او را فرود نیاور؛ مگر در بیابان بیحصار و بدون آب! به فرستادهام دستور دادهام از تو جدا نگردد تا خبر انجام دادن فرمان مرا بیاورد، والسلام.» [۸۸]
حر نامه ابن زیاد را برای آن حضرت(ع) قرائت کرد، امام(ع) به او فرمود: "بگذار در «نینوی» و یا «غاضریه» [۸۹] فرود آییم."[۹۰] حر گفت: "ممکن نیست، زیرا عبیدالله این آورنده نامه را بر من جاسوس گمارده است!"
زهیر گفت: "به خدا سوگند چنان میبینم که پس از این، کار بر ما سختتر گردد، یابن رسول الله(ص) ! اکنون جنگ با این گروه[حر و یارانش] برای ما آسانتر است از جنگ با آنهایی که از پی این گروه میآیند، به جان خودم سوگند که در پی اینان کسانی میآیند که ما را طاقت مبارزه با آنها نیست." امام(ع) فرمود: «درست میگوییای زهیر؛ ولی من آغازکننده جنگ نخواهم بود.» [۹۱]
زهیر گفت: "در این نزدیکی و در کنار فرات آبادیای است که دارای استحکامات طبیعی است به گونهای که فرات از همه طرف به آن احاطه دارد مگر از یک طرف." امام حسین(ع) فرمود: "نام این آبادی چیست؟" عرض کرد: «عقر» [۹۲] امام(ع) فرمود: "پناه میبرم به خدا از "عقر!"[۹۳]
پس با هم حرکت کردند تا به کربلا رسیدند. حُر و یارانش، جلوی [کاروان] امام حسین(ع) ایستادند و آنان را از ادامه مسیر، باز داشتند.[۹۴]
بیشتر منابع، در گزارشهای خود از روز پنج شنبه دوم محرّم سال شصت و یک هجری، به عنوان روز ورود امام حسین(ع) و یارانش به کربلا یاد کردهاند.[۹۵] با این وجود گزارشدینوری را که روز ورود امام(ع) به کربلا را روز چهارشنبه اول محرم عنوان کرده است، [۹۶] را هم نباید از نظر دور داشت.
وقتی که حُر به امام(ع) گفت: "همین جا فرودای که فرات، نزدیک است." امام(ع) فرمود: «نام اینجا چیست؟»
گفتند: کربلا.
فرمود: اینجا، جایگاه کرْب (رنج) و بَلاست. پدرم هنگام حرکتش به سوی صِفّین، از اینجا گذشت و من با او بودم. ایستاد و از نام آن پرسید. نامش را به او گفتند. پس فرمود: «اینجا، جایگاه فرود آمدن مَرکبهایشان، و اینجا، جایگاه ریخته شدن خونهایشان است.» موضوع را پرسیدند. فرمود: «کاروانی از خاندان محمّد(ص)، اینجا فرود میآیند.» [۹۷]
امام حسین(ع) فرمود: «اینجا، جایگاه مَرکبها و بار و بُنه ماست و [اینجا] قتلگاه مردانمان و جای ریخته شدن خونمان است.» [۹۸] آنگاه فرمان داد که بارهایش را در آنجا، فرود آوردند. آن روز مصادف بود با پنج شنبه، دوم محرّم[۹۹] و به نقلی دیگر مصادف با روز چهارشنبه، اوّل محرّم سال شصت و یک هجری بود.[۱۰۰]
نقل شده که پس از منزل گرفتن در کربلا، امام حسین(ع) فرزندان و برادران و اهل بیتش را جمع کرد و به آنان نگاهی کرد و گریست؛ سپس فرمود: «خداوندا بدرستی که ماعترت و خاندان پیامبرت محمد(ص) هستیم که [از شهر و دیارمان] اخراجمان کردند و پریشان و سرگردان از حرم جدمان[رسول خدا(ص) ] بیرون شدیم و بنی امیه به ما تعرض کردند؛ خدایا پس حقمان را از آنان بگیر و ما را برابر ظالمان یاری ده.»
بعد رو به اصحاب کرده فرمودند:
سپس امام(ع) زمین کربلا را که چهار میل در چهار میل وسعت داشت از ساکنان نینوی و غاضریه به شصت هزار درهم خریدند و با آنان شرط کردند که مردم را به سوی قبرش راهنمایی کنند و از زائران حضرت(ع) سه روز پذیرایی کنند.[۱۰۲]
پس از فرود آمدن امام حسین(ع) و یارانش در کربلا در دوم محرم سال شصت و یک هجری، [۱۰۳] حر بن یزید ریاحی نامهای به عبیداللّه بن زیاد نوشت و او را از فرود آمدن امام(ع) در این سرزمین با خبر ساخت.[۱۰۴] در پی این نامه، عبیداللّه نامهای خطاب به امام(ع) نوشت:
« امّا بعد،ای حسین از فرود آمدنت در کربلا با خبر شدم؛ امیرمؤمنان -یزید بن معاویه- به من فرمان داده که لحظهای چشم بر هم ننهم و شکم از غذا سیر نسازم تا آن که تو را به خدای دانای لطیف ملحق ساخته یا تو را به پذیرش حکم خود و حکم یزید بن معاویه وادار نمایم. والسّلام»
نقل شده امام(ع) پس از خواندن این نامه، آن را به کناری پرتاب کرد و فرمود: «قومی که رضایت خود را بر رضایت آفریدگارشان مقدّم بدارند رستگار نخواهند شد.» پیک ابن زیاد به حضرت(ع) عرض کرد: یا اباعبداللّه(ع) پاسخ نامه را نمیدهی؟ امام حسین(ع) فرمود: «پاسخش عذاب دردناک الهی است که به زودی او را فرا میگیرد.»
پیک نزد ابن زیاد بازگشت و سخن حضرت(ع) را به او بازگفت. عبیدالله نیز دستور تجهیز سپاه برای جنگ با امام(ع) را داد.[۱۰۵]
عمر بن سعد، فردای آن روزی که امام حسین(ع) در کربلا فرود آمد -یعنی روز سوم محرم- به همراه چهار هزار نفر از مردم کوفه وارد کربلا شد.[۱۰۶] در چگونگی آمدن عمر بن سعد به کربلا گفته شده:
« عبیدالله بن زیاد، عمر بن سعد را فرمانده چهار هزار تن از کوفیان کرده و به او دستور داده بود تا آنان را به "ری و دَستَبی"[۱۰۷] برده با دیلمیانی که بر این منطقه چیره شده بودند، مبارزه کند. عبیداللَّه همچنین فرمان حکومت ری را نیز به نام عمر نوشته بود و او را به سمت فرمانداری این شهر برگزیده بود. پسر سعد به همراه یاران خود از کوفه بیرون رفت و در منطقهای در بیرون کوفه به نام "حمام اعین" اردو زد. او برای رفتن به ری آماده میشد که موضوع قیام امام حسین(ع) پیش آمد و چون امام(ع) به سوی کوفه حرکت کرد ابن زیاد، عمر بن سعد را پیش خواند و به او دستور داد نخست به جنگ امام حسین(ع) برود و چون از آن فارغ شد به سوی محل حکومت خود حرکت کند. ابن سعد جنگ با امام حسین(ع) را خوش نمیداشت از این رو از عبیدالله خواست تا او را از این کار معاف بدارد؛ اما ابن زیاد معافیت او را منوط به پس دادن فرمان حکومت ری کرد.[۱۰۸]
عمر بن سعد چون اصرار عبیدالله بن زیاد را دید گفت: [به کربلا] میروم.[۱۰۹] پس با چهار هزار نفر سپاهی حرکت کرد و فردای روزی که امام حسین(ع) در نینوی فرود آمده بود به آن جا رسید.[۱۱۰]
عمربن سعد پس از آمدن به کربلا خواست پیکی سوی امام بفرستد تا از او بپرسد «...برای چه به این سرزمین آمده است و چه میخواهد؟» و این کار را به عزره (عروة) بن قیس احمسی و همه بزرگانی که نامه دعوت به آن حضرت(ع) نوشته بودند، پیشنهاد کرد؛ اما آنان از انجام این کار خودداری کردند.[۱۱۱] اما کثیر بن عبدالله شعیبه پذیرفته و به سوی اردوگاه امام حسین(ع) حرکت کرد.
اما چون ابوثمامه صائدی مانع حضور مسلح کثیر نزد امام(ع) شد. کثیر بینتیجه پیش عمر بن سعد بازگشت.[۱۱۲]
پس از بازگشت کثیر بن عبداللَّه، عمر بن سعد از قرة بن قیس حنظلی[۱۱۳] خواست تا نزد امام حسین(ع) برود.
امام حسین(ع) در جواب پیام عمر بن سعد به قره فرمود: «مردم شهرتان به من نامه نوشتند که بدین جا بیایم حالا هم اگر مرا نمیخواهند باز میگردم.» عمر بن سعد از این پاسخ شاد شد.[۱۱۴] پس نامهای به عبیداللَّه بن زیاد نوشت و او را از سخن امام(ع) آگاه کرد.[۱۱۵]
عبیداللَّه بن زیاد در جواب نامه عمر بن سعد درخواست بیعت حسین(ع) یارانش با یزید بن معاویه کرد.[۱۱۶]
پس از فرود آمدن امام حسین(ع) به کربلا، عبیداللّه بن زیاد، مردم را در مسجد کوفه جمع کرد و عطایای یزید- تا چهار هزار دینار و دویست هزار درهم- را در میان بزرگانشان تقسیم کرد و آنان را به حرکت و همراهی و یاری دادن به عمر بن سعد در جنگ با امام حسین(ع) فرا خواند. [۱۱۷]
عبیدالله بن زیاد عمرو بن حریث را به کارگزاری کوفه گماشت و خود نیز با یارانش از کوفه بیرون آمد و در نخیله اردو زد و مردم را وادار به حرکت به نخیله نمود.[۱۱۸] و [جهت جلوگیری از پیوستن کوفیان به سپاه امام حسین(ع) ] پل کوفه را در اختیار گرفت و اجازه نداد کسی از آن عبور کند.[۱۱۹]
به دستور عبیدالله بن زیاد، حصین بن تمیم به همراه چهار هزار سپاهی تحت امر او از قادسیه به نخیله فرا خوانده شدند.[۱۲۰] محمد بن اشعث بن قیس کندی و کثیر بن شهاب و قعقاع بن سوید نیز از سوی ابن زیاد مأموریت یافتند تا مردم را آماده نبرد با اباعبدالله الحسین(ع) کنند.[۱۲۱] ابن زیاد همچنین سوید بن عبدالرحمن منقری را به همراه چند سوار به کوفه فرستاد و به او دستور داد تا در کوفه جستجو کند و هر کس را که از رفتن به جنگ اباعبدالله(ع) خودداری کرده است، پیش او بیاورد. سوید در کوفه به جستجو پرداخت پس مردی از شامیان را که برای مطالبه میراث خود به کوفه آمده بود را بازداشت کرده، نزد ابن زیاد فرستاد. ابن زیاد نیز [جهت ترساندن مردم کوفه] دستور قتل او را صادر کرد. مردم که چنین دیدند همگی حرکت کردند و به نخیله رفتند.[۱۲۲]
با گرد آمدن مردم در نخیله، عبیدالله به حصین بن نمیر و حجار بن أبجر و شبث بن ربعی و شمر بن ذی الجوشن دستور داد تا جهت یاری ابن سعد به لشکرگاه او بپیوندند.[۱۲۳] شمر اولین نفری بود که فرمان او را اجرا کرد و آماده حرکت شد[۱۲۴] پس از شمر، زید (یزید) بن رَکاب کلْبی با دو هزار نفر، حُصَین بن نُمَیر سَکونی با چهار هزار نفر، مُصاب ماری (مُضایر بن رهینه مازِنی) با سه هزار تن[۱۲۵] و حصین بن تمیم طهوی با دو هزار سپاهی[۱۲۶] و نصر بن حَربه (حَرَشه) با دو هزار تن از کوفیان حرکت کردند و به سپاه عمر بن سعد پیوستند.[۱۲۷] آنگاه ابن زیاد، مردی را به سوی شَبَث بن رِبعی ریاحی فرستاد و از او خواست که به سوی عمر بن سعد حرکت کند. شبث نیز با هزار سوار، به عمر بن سعد پیوست.[۱۲۸] پس از شبث، حجّار بن اَبجَر با هزار سوار[۱۲۹] و پس از او محمّد بن اشعث بن قیس کنْدی با هزار سوار[۱۳۰] و حارث بن یزید بن رویم نیز از پی حجاربن ابجر روانه کربلا شدند.[۱۳۱] عبیدالله بن زیاد هر روزه، در صبح و ظهر، گروهی از نظامیان کوفی را در دسته-های بیست و سی و پنجاه تا صد نفری، به کربلا می¬فرستاد[۱۳۲] تا این که در ششم محرم تعداد نفرات سپاه عمربن سعد را به بیش از بیست هزار تن رساندند.[۱۳۳] عبیداللّه، عمربن سعد را فرمانده همه آنان نمود.
پس از گرد آمدن سپاهیان دشمن در کربلا، حبیب بن مظاهر اسدی با دیدن یاران اندک امام(ع) با اجازه امام خود را به طور ناشناس به طایفهای از قبیله بنی اسد رساند و درخواست یاری فرزند دختر پیامبر خدا(ص) را خواستار شد.
بنی اسد، همراه حبیب بن مظاهر اسدی شبانه به سوی لشکرگاه امام حسین(ع) در حرکت بودند که سپاه عمر بن سعد با سردستگی اَزرَق بن حَرب صیداوی با چهار صد سوار (پانصد سوار) در کناره فرات راه را بر آنان بستند. کار به درگیری کشیده شده و بنی اسد به خانه هایشان بازگشتند. حبیب به تنهایی نزد امام(ع) بازگشت.
در روز هفتم محرم، عبیدالله بن زیاد در نامهای از عمر بن سعد خواست که میان آب و حسین(ع) و یارانش جدایی افکند تا یک قطره از آن ننوشند.
چون این نامه به دست عمر بن سعد رسید به عمرو بن حجاج فرمان داد تا با پانصد سوار به کنار شریعه فرات برود و مانع از رسیدن امام حسین(ع) و یارانش به آب شوند.[۱۳۴]
در برخی از منابع نقل شده که «پس از بسته شدن آب و شدت گرفتن تشنگی، امام حسین(ع) برادر خود – عباس - را به حضور طلبید و او را با سی سوار و بیست پیاده به همراه بیست مشک به طلب آب فرستاد. آنان شبانه در حالیکه نافع بن هلال جملی با پرچم در پیشاپیش گروه در حرکت بود به راه افتادند و خود را به شریعه فرات رساندند. عمرو بن حجاج زبیدی، که مأمور حراست از فرات بود، به مقابله با یاران امام حسین(ع) برخاستند. گروهی از یاران امام(ع) مشکهای آب را پر کردند و گروهی دیگر چون قمر بنی هاشم(ع) و نافع بن هلال مشغول جنگ شده از آنان در برابر هجوم دشمنان محافظت میکردند تا بتوانند آب را به سلامت به خیمهها برسانند. و یاران امام(ع) موفق شدند آب به خیمههای امام(ع) برسانند.» [۱۳۵]
با فرود آمدن پی در پی لشکرها در اردوگاه عمر بن سعد، امام حسین(ع) عمرو بن قرظه انصاری را نزد عمر بن سعد فرستاد و به او پیغام داد که میخواهم امشب تو را در میان دو اردوگاه ملاقات کنم. شب هنگام، امام(ع) و ابن سعد هر یک با همراهی بیست سوار به محل ملاقات آمدند؛ حضرت(ع) به جز برادرش -ابوالفضل العباس(ع) - و فرزندش -علی اکبر(ع) -، از سایر یاران خود خواست تا فاصله بگیرند ابن سعد نیز فرزندش –حفص- و غلامش را نگاه داشت و به دیگران دستور داد تا عقب بروند. در این دیدار امام(ع) به او فرمود:...از این خیال و اندیشه ناصواب در گذر و راهی که صلاح دین و دنیای تو در آن است، اختیار کن...[۱۳۶] عمر قبول نکرد و امام(ع) چون چنین دید در حالی که میفرمود: «خداوند تو را هلاک سازد و در روز قیامت نیامرزد؛ امید دارم که به فضل خدا از گندم ری نخوری» بازگشت.[۱۳۷]
گفتگوهای مکرر امام(ع) و ابن سعد، سه یا چهار بار تکرار شد.[۱۳۸] در پایان یکی از این گفتگوها، عمر بن سعد طی نامهای خطاب به عبیداللَّه بن زیاد چنین نوشت:
«... حسین بن علی(ع) با من پیمان بست که از همان جا که آمده به همان جا بازگردد یا به یکی از سرحدات بلاد مسلمین برود و در حقوق و تکالیف همانند دیگر مسلمانان بوده در سود و زیان مسلمانان شریک باشد، یا به نزد یزید برود تا هر چه یزیدحکم دهد درباره او اجرا کنند و این مایه رضای شماست و صلاح امت است.[۱۳۹]
چون عبیداللَّه نامه را خواند گفت: «به درستی که این نامه مردی است کهاندرزگوی امیر خویش و مشفق قوم خویش است!» [و در صدد بود این پیشنهاد را بپذیرد] شمر بن ذی الجوشن که در مجلس بود برخاست و مانع شد. آنگاه عبیداللَّه بن زیاد شمربن ذی الجوشن را پیش خواند و گفت: «این نامه را پیش عمربن سعد ببر تا به حسین(ع) و یارانش بگوید به حکم من تسلیم شوند اگر پذیرفتند آنها را به سلامت پیش من بفرستد و اگر نپذیرفتند با آنان بجنگد. اگر [عمربن سعد] جنگید شنوا و مطیع او باش و اگر از جنگیدن خودداری ورزید تو با حسین(ع) بجنگ که سالار قوم تویی؛ سپس گردن پسر سعد را بزن و سرش را پیش من بفرست.» [۱۴۰] آنگاه عبیداللَّه نامه ای به عمر بن سعد نوشت:
«...من تو را به نزد حسین(ع) نفرستادهام که با او با مسامحه رفتار کنی و برای او آرزوی سلامت و زنده ماندن داشته باشی و شفیع او پیش من باشی بنگر اگر حسین(ع) و همراهانش به حکم من گردن نهادند [و با یزید بیعت کردند] ایشان را به سلامت نزد من بفرست و اگر نپذیرفتند بر آنان هجوم آور و خونشان را بریز و بدنهایشان را مثله کن چرا که مستحق چنین کاری هستند.
چون حسین(ع) کشته شد اسب بر سینه و پشت وی بتاز که او سرکش است و ستمکار!! و من گمان ندارم که این کار پس از مرگ زیانی رساند؛ ولی من با خود عهد کردهام که اگر او را کشتم با وی چنین کنم. پس اگر تو به این دستور عمل کردی پاداش مردی فرمانبردار و مطیع را به تو میدهیم و اگر آن را نپذیری دست از کار ما و لشکر ما بکش و لشکر را به شمربن ذی الجوشن واگذار زیرا ما او را امیر بر کار خود کردیم. و السلام.» [۱۴۱]
شمربن ذی الجوشن در بعد از ظهر روز پنجشنبه نهم محرم سال شصت و یکم هجرت پس از نماز عصر به همراه فرمانی که عبیدالله به او داده بود پیش عمر بن سعد رسید و آن را به عمر بن سعد داد.[۱۴۲] عمر بن سعد به شمر گفت: من خود عهده دار این کار خواهم بود.[۱۴۳]
شمر و عبدالله بن ابی المحل -برادرزاده ام البنین (س) - از عبیدالله برای خواهرزادگان خود امان نامه خواستند. عبیدالله پیشنهاد آنها را پذیرفت.[۱۴۴] عبدالله بن ابی المحل امان نامه را به وسیله غلام خود -کزمان یا عرفان- به کربلا فرستاد او پس از ورود به کربلا متن امان نامه را برای فرزندان ام البنین قرائت کرد؛ اما آنها مخالفت کردند.[۱۴۵] در روایتی دیگر آمده که شمر خود امان نامه را گرفته با خود به کربلا نزد عباس(ع) و برادرانش عبدالله بن جعفر و عثمان فرزندان علی بن ابی طالب(ع) آورد.[۱۴۶] اما عباس(ع) و برادرانش متفقاً امان نامه را رد کردند.[۱۴۷] چنانکه شیخ مفید می نویسد گفتگوی آنها چنین بود که شمر گفت: شما ای خواهرزادگان من در امانید. آنها پاسخ دادند: خدا تو را و امانت را لعنت کند، ما را امان می دهی و فرزند رسول خدا بی امان است؟![۱۴۸]
سپس عمر بن سعد ندا داد: ای لشکریان خدا! سوار شوید و بشارت باد. پس سوار شدند و پس از عصر بسوی اردوگاه امام حرکت کردند.[۱۴۹]
پس از شهادت امام و یارانش، زنان و کودکان به اسارت گرفته شدند، و شهادت امام حسین(ع) و یارانش با نامهای به اطلاع یزید بن معاویه رسید. یزید از عبیدالله خواست تا اسرا را به همراه سرهای شهدا و دیگر متعلقات آنان به دمشق انتقال دهد.[۱۵۰]